شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
r_search
نوع نشریه:
نشریات:
از تاريخ:
تا تاریخ:
کد خبر: ۵۳۳۸
تاریخ انتشار: ۰۸ آذر ۱۳۹۴ - ۰۰:۱۹
از ایالت شاهزاده‌نشین تا کشور تازه‌تاسیس فرهنگی
در کتاب «فلسفه آلمانی» به نیمه دوم قرن هیجدهم اشاره شده که فلسفه آلمانی مدتی به جریان مسلط بر فلسفه اروپایی تبدیل شد. این جریان شیوه تفکر درباره طبیعت، دین، تاریخ بشر، سیاست و ساختار ذهن، و همچنین نحوه تلقی انسان از خود را نه تنها در میان اروپاییان، بلکه در میان مردم سراسر جهان تغییر داد. عناوین فصل‌های این کتاب عبارتند از: «کانت و انقلاب در فلسفه»، «ادامه انقلاب: پساکانتی‌ها»، «تکمیل انقلاب؟ هگل»، و «انقلاب زیر سوال می‌رود».
پینکارد در مقدمه کتاب خود نوشته است:‌ «برای سخن گفتن از «آلمانِ» آن دوران همواره باید آن را میان گیومه قرار داد،‌ زیرا علی‌رغم همه اهداف عملی، در آن زمان چیزی به نام «آلمان» وجود نداشت. «آلمان» تنها حین بازاندیشی گذشته آلمان شد.
فلسفه «آلمانی» که از سال 1781 آغاز شد، برای مدتی به فلسفه مسلط اروپا تبدیل شد و شیوه تلقی اروپاییان و عملاً همه جهان را از خودشان، طبیعت، دین، تاریخ بشر، سرشت دانش، سیاست و به‌طور کلی ساختار ذهن انسان، تغییر داد. این فلسفه از آغاز، فلسفه‌ای بحث‌انگیز و همواره دیرفهم بوده و تقریباً همیشه با عنوان آلمانی توصیف می‌شده است‌ـ آدمی به یاد نخستین سطر از نقد و بررسی ویلیام هزلیت در سال 1816 بر کتابی از فریدریش شلگل می‌افتد: «این کتاب آلمانی است»‌ـ و روشن است که لفظ «آلمانی» گاه برای اشاره به عمق، گاه صرفاً برای اشاره به ابهام و گاه برای متهم کردن نویسنده به تلاش عمدی برای عمق بخشیدن به کار خود از طریق ایجاد ابهام در زبان اثرش به کار می‌رفته است. اما این واقعیت که اساسا «آلمان»ی در آن زمان وجود نداشت، نشان می‌دهد که تلاش برای توضیح برآمدن فلسفه آلمانی در این دوران با توسل به صرف «آلمانی» بودنش‌ـ چنان‌که گویی «آلمانی» بودن می‌تواند مستقلاً برآمدن فلسفه «آلمانی» را طی این دوره توضیح دهد‌ـ چه فواید اندکی خواهد داشت. اگر مسائل دیگر را در نظر نگیریم، آنچه «آلمانی» محسوب می‌شد، خود موضوع بحث و جدل بود و نویسندگان،‌ سیاستمداران،‌ چهره‌های عمومی و البته فیلسوفان در این دوره آن را پروراندند.»
از منظر این فیلسوف، پرسش‌هایی که فلاسفه «آلمانی» در آن دوران از خودشان کردند،‌ همچنان پرسش‌های خود ما هستند. در این میان، شاید روش ما در مطرح کردن این پرسش‌ها تغییر کرده باشد و در طول این زمان آموخته‌ایم که پاسخ‌هایی که به این پرسش‌ها می‌دهیم ممکن است چه عواقب و چه مسائل دیگری را با خود به همراه بیاورند. با این همه، پرسش‌های آنها هنوز پرسش‌های ما هستند و، به تبع، فلسفه «آلمانی» بخش مهمی از فلسفه مدرن باقی می‌ماند. پس اکنون باید بپرسیم که ربط فلسفه «آلمانی» به «آلمانی» چیست؟
از منظر پینکارد، در نیمه قرن هجدهم، «آلمان» در حال تجربه نوعی افزایش جمعیت شدید بود، و ساختار کشاورزی سنتی‌اش رفته‌رفته تجاری می‌شد و اقتصادش برای اولین بار در رویارویی با نیروهای توسعه‌طلبی قرار می‌گرفت که پیش از آن کار خود را در بخش‌های دیگر اروپا آغاز کرده بودند. با این حال،‌ واقعیت سیاسی و اجتماعی‌اش متفاوت بود و بر پایه‌های متزلزلی قرار گرفته بود. جنگ‌های سی ساله در بعضی مناطق تأثیرات بسیار مخربی از خود بر جا گذاشته بود. اقتصاد آلمان نیز ‌ در نتیجه جنگ در آستانه فروپاشی قرار گرفت. به‌علاوه، جنگ اختلافات را از تنش‌های مذهبی پروتستان/ کاتولیکی به سمت مسائل ارضی کشاند، زیرا شاهزادگان مناطق مختلف علیه امپراتور هم‌پیمان شده بودند. در نتیجه این تحرکات،‌ اقتدار امپراتور زوال و قدرت حکمرانان محلی افزایش یافت.

نگاهی به کتاب «فلسفه آلمانی» اثر تری پینکارد

فلسفه آلمانی
مولف: تری پینکارد
مترجم: ندا قطرویی
انتشارت ققنوس
شمارگان: هزار و 100 نسخه
قیمت: 42 هزار تومان
576 صفحه

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: